سلام بر شهیدان
غریبان شهرهای سوت و کور


خبری آمد که دلمان را شاد کرد، یوسفی بعد از سی و یک سال به دیدار یعقوب چشمانمان می آید،
میخواستم خود را آماده دیدارش کنم. میخواستم خانه دلم را آب و جارو بزنم تا قدوم نورانیش تاریکخانه دلم را نورانی کند

کی میرسد؟
کسی باخبر نیست

ناگهان خبری بدستم رسید که متحیرم کرد، امروز صبح مسافر مصر ما وارد شد!!!
پس چرا کسی خبر دار نشد؟
حتی خانواده اش هم دیر رسیدند!

هرکسی دیگری را مقصر می داند و...
و برای اینکه اشتباهشان را جبران کنند عجولانه مراسم استقبال را ساعت ۶ عصر میگذارند. نه بنری، نه تصویری از شهید، چقدر از مردم باخبر شدند؟ و چقدر از آنانی که باخبر شدند، آمدند؟ و سوالات دیگری که ذهنم را به خود مشغول کرده است.
چه مظلومانه و غریبانه
آیا اگر یکی از صاحب منصبان دنیایی قصد سفر به شهر ما را داشت، تمام ادارات را بسیج نمیکردند؟ و اتوبوس اتوبوس آدم را با وعده و وعید حمل نمی کردند تا بر ردای مدیرانشان گردی ننشیند؟!


در دلم گفتم: شهید عزیز، برگرد، اینجا تو را نمیخواهند، اینجا کسی حرمت تو را نمی داند، اینجا شهید شناسی وجود ندارد،
«گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت »
گروهی با نام شما به فکر صندلی و پست و مقامشانند، و گروهی بدنبال تصاحب ثروت.

برگرد شهید عزیز، اینجا آنقدر برای بالا بردن تصاویر لیبرالهای ضد دین و برپایی کنسرتهای آنچنانی هزینه میکنند و گلوی خود را پاره میکنند که گویا اینان سفیران عشقند، ولی بالا بردن عکس تو و نام تو ....
نه ، به پرستیژ برخیها برمیخورد!

چقدر بی تدبیری را در این وادی تحیر که دم از مدرنیته و روشنفکری میزنند باید دید؟ آنهایی که از اینکه خطی به وجهه سیاسی و شغلیشان بیافتد، نگرانند و نمی دانند تو چه گوهری هستی! و نمی دانند که اگر نامی دارند، از نام نامی توست.

شهید عزیز! ما نه تو را شناختیم و نه خودمان را،
نمی دانیم آرامش امروزمان مدیون خون به ناحق ریخته شماست!
نمی دانیم اعتبار و ناممان بسته به وجود شماست!
آنقدر سرگردان شده ایم که نه تنها شما را، بلکه خودمان را هم ازیاد برده ایم،
یادمان رفته است که زنده هستید،
یادمان رفته است که برای چه در این دار فانی قدم نهاده ایم،  یادمان رفته است که اگر انسانیت را میخواهیم باید شما دستانمان را بگیرید.
یادمان رفته است که شما خضر هدایت مائید( قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن/// ظلمات است بترس از خطر گمراهی)
یادمان رفته است که زندگی بی شهدا ننگ است و خسارت
یادمان رفته است که شما مرگ تاجرانه را خریدید و ما تجارت های مادی را اصل زندگیمان قرار دادیم.

رفیق آسمانی من
امروز زیر تابوت پر از محبتت که بر سرم سایه افکنده بود، اشک شرمنده گی ریختم که چرا من و مردم شهرم شما را نشناختیم.
شهید عزیز شرمنده ایم

محمد عوض پور
مدرس حوزه و دانشگاه