وصیت نامه بسیجی شهید حسن قایدی

نام پدر: غلامحسین     |     نام مادر: رقیه
محل تولد: بردخون     |     تاریخ تولد: 1349/04/01
تحصیلات: پایان دوره راهنمایی     |     وضعیت اشتغال: کارگر
محل شهادت: جزیره مجنون     |     تاریخ شهادت: 1367/05/28
مسئولیت هنگام شهادت: تیربارچی    |     محل دفن: گلزار شهدا بردخون

بسم الله الرحمن الرحیم
رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِکَ وَلا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ ﴿۱۹۴ - آل عمران)
پروردگارا آنچه به پیامبرانت وعده داده‌ای به ما ببخش و ما را روز قیامت خوار و رسوا مگردان، که تو خلف وعده نخواهی کرد.

اکنون که دارم وصیت نامه ام را بر کاغذ می نگارم، صحنه های عملیات در نظرم مجسم می باشد و فقط به شهادت فکر می کنم. البته من که کوچکتر از آنم که شهادت نصیبم شود، زیرا شهادت فوز عظیمی است که نصیب همه کس نمی شود من خودم را لایق شهید شدن در راه خداوند بزرگ نمی بینم، زیرا شهادت نصیب افراد پاکی چون یوسف (یوسف بردستانی) و ابراهیم (ابراهیم درمانده) عزیز و غیره می شود، که دل از دنیا بریده و پاک بودند. ولی من گنهکار را به درگاه خود قبول نکرده و سالم از جبهه برگشته ام و این دفعه به این امید به این عملیات بزرگ می روم که زنده برنگردم و خداوند از من راضی شود و مرا به درگاه خود راه دهد. به خدا قسم من وقتی به چهره معصوم اطفال شهید یوسف نگاه می کنم، دنیا در نظرم تیره و تار می آید و بر خود واجب می دانم که در جبهه بمانم تا فردا جوابگوی این اطفال نباشم که از کوچکی درد یتیمی را چشیده اند و پدر خود را از دست داده اند. من هیچگاه حرف شهید رجایی یادم نمی رود که می گفت:« رزمندگان ما شهادت را از شیر مادرهایشان گرفته اند.»

واقعا راست می گفت؛ زیرا مادران ما، ما را به روضه امام حسین علیه السلام بردند و گریه کردند. آب چشمشان با شیر قاطی شد و به ما دادند و عشق امام حسین (ع) را در دل ما پروریدند. ای مردمی که می گفتید ای کاش ما در کربلا بودیم و امام حسین (ع) را یاری می کردیم، حالا این امام خمینی، فرزند امام حسین (ع) و این صحنه ها، صحنه های کربلا؛ زیرا ما در صحنه های جنگ و در میان شهیدان، جوان داریم، پیر داریم، روحانی داریم، تازه داماد داریم و اگر راست می گویید حالا بیایید امام را یاری کنید. و اما پیام من به گروه حزب الله بردخون: اگر چه با رفتن یوسف عزیز گروهی می خواهند جامعه ما را به تباهی بکشانند اما جلو آنان را بگیرید و نگذارید که فعالیت کنند. و پیام من به امت حزب الله ایران و بردخون این است که امام را تنها نگذارند، جبهه را فراموش نکنند، دعای کمیل و آمدن به بسیج و رفتن به قبور شهدا را فراموش نکنند و احترام خانواده شهدا را حفظ کنند، زیرا آنها جگر گوشه هایشان را داده اند. و اما ای کسانی که به دنیا چسبیده اید و این دنیای زودگذر نمی گذارد که به جبهه بروید، به خود آیید و فکر کنید که این دنیا ماندنی نیست. و پیام من به دانش آموزان این است که جبهه ها را فراموش نکنند و همچنین در مدرسه نگذارند که عده ای فرصت طلب از وقت استفاده کرده و فعالیت کنند و وظیفه اصلی شما این است که درس بخوانید و به دانشگاه بروید و ان شاء الله به جامعه خدمت کنید؛ زیرا اگر مستکبرین و ضد انقلاب ها به دانشگاه ها بروند و دکتر، مهندس، معلم و غیره بشوند، به خاطر این که در بین مردم محروم نبوده اند درد جامعه ما را احساس نمی کنند و نمی توانند به مردم محروم ما خدمت کنند؛ اما به خاطر این که شما مستضعف بوده اید و زجر کشیده اید و به اینجا رسیده اید می توانید به خوبی به جامعه خدمت کنید. اما پیام من به مادرم: ای مادر! می دانم که تا به این جا رسیده ام زحمات فراوانی برای من کشیده ای و من فرزند بدی برای شما بوده ام، ولی به بزرگواری خودتان مرا ببخشید و مرا حلال کنید. و در بین مردم افتخار کن که فردا جلو حضرت زهرا (س) رو سفید هستی. و تو ای پدرم! امیدوارم مرا ببخشی؛ زیرا من حق تو را ادا نکرده ام و باعث دردسر تو بوده ام و زحمات بسیاری را به خاطر من تحمل نموده ای. مرا حلال کنید و ناراحت نباشید؛ زیرا فرزند امانتی است از طرف خدا که هر وقت خدا خواست امانتش را از شما می گیرد. و تو ای برادرم! مرا ببخشید اگر یک وقت بدی از این برادر حقیر دیدی و وصیت نامه مرا بخوان تا دشمنان بدانند که شما روحیه خود را از دست نداده و راه مرا ادامه خواهید داد. و اما تو ای خواهرم! زینب وار پیام خون مرا به خواهران دیگر برسان و به آنها بگویید که اگر می خواهید راه برادرم را ادامه دهید حجاب اسلامی را کاملاً رعایت فرمائید. تعدادی نوار و کتاب مذهبی که به پایگاه بسیج بردخون بدهید. تلویزیون و یخچال و... را بفروشید و با مقداری پول که دارم خرج امور خیریه کنید. ببخشید که سرتان را به درد آوردم. در پایان این چند قطعه شعر را تقدیم حضورتان می کنم:

می روم مادر که اینک کربلا می خوانَدَم  -  از دیار دور یار آشنا می خوانَدَم
مهلت چون و چرایی نیست مادر،الوداع  -  ز آنکه آن جانانه بی چون و چرا می خواندم
وایِ من گر در طریق عشق کوتاهی کنم  -  خاصه وقتی یار با بانگ رسا می خواندم
بانگ «هل من ناصر»از کوی جماران می رسد  -  در طریق عاشقی روح خدا می خواندم
می روم آنجا که مشتاقانه با حلقوم خون  -  جاودان تاریخ ساز کربلا می خواندم
ذوالجناح رزم را گاه سحر زین می کنم  -  می روم آنجا که نای نینوا می خواندم
یا علی گویان سرود «لاتخف» سر می دهم  -  کز نجف آنکه علی مرتضی می خواندم
هیمه ی سردم که کانون شرر می جویدم  -  آیه ی دردم که قانون شفا می خواندم
من سرود سرخ ایثارم که با آهنگ غم  -  گور خاموش شهیدان بی صدا می خواندم
مطلع شعر بهارانم که در گوش چمن  -  هر سحر باد صبا تا انتها می خواندم
بلبل خونین عشقم من که نسل عاشقان  -  بعد از این در برگ برگ لاله ها می خواندم
(شاعر: سیدحسن حسینی)

همه شما را به خدا می سپارم. به امید پیروزی رزمندگان اسلام و زیارت کربلای معلّی.

سرباز کوچک اسلام، حسن قایدی

برگرفته از: کتاب به دریا پیوستگان - اثری از استاد مجید عابدی - ص191 تا 194