سفرنامه پیاده روی اربعین حسینیمقدمه:
ناله زینب کند کاری، که بر «هل من معین»
پاسخ لبیکــــ از کلِّ جهان خواهــد رسیـــد
گــر بمانـد نزد حـق یک روز از عمــر جهـان
طالب خون خدا، صاحب زمان خواهد رسید
(محمود ژولیده)
تقریبا پنج سالی بود که درباره کنگره و رزمایش بزرگ پیاده روی عاشقان و دلباختگان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در اربعین شهادتشان از دوستان و آشنایان می شنیدم و پس از بازگشت زائران از سفر، به دیدارشان می رفتم. منتظر لحظه ای بودم که نه بواسطه فراهم بودن پول بلیت یا دعوت دوستانم، بلکه به خاطر شوق و هوایی شدن دلم، قدم در این راه بگذارم تا اینکه امسال این حس و حال در من زنده شد و به قصد سفر پیاده روی اربعین گذرنامه و ویزا گرفتم که بدون حاشیه هم نبود؛ چرا که گذرنامه جدید به محض اینکه به دستم رسید به کافی نت تحویل دادم و عموما 72 ساعته ویزا صادر می شد و بعد از آن فرصتی بود تا با ارسال مدارک به سازمان، مجوز خروج از کشور را بگیرم. منتها طبق روال معمول کارهای اداری گذرنامه ام یک هفته ای به دستم رسید. آن هم پنجشنبه ای که آخرین روز مهلت سامانه سازمان برای ثبت مدارک بود و بایستی همان روز ثبت می شد ولی دیر به دست سازمان رسید و باید منتظر می شدم تا شنبه بعد اش که مصادف بود با حرکت کاروان ما. لاجرم شنبه همزمان با ارسال اسکن مدارک و کورسوی امیدی که راه را برایم روشن می کرد نسبت به صدور مجوز، همراه با کاروان شدم. 15دقیقه مانده بود به اذان صبح که الحمدلله ارباب اذن دخول داد و اذان صبح یکشنبه 29مهر1397 (مصادف با 11صفر1440) همراه با کاروان بردخون وارد کشور عراق شدیم. سیدالشهداء ما رو ببخشند که پُررویی کردیم و از مشرّف شدن به بارگاه شان نقیصه ای نوشتیم، ما نویسنده نیستیم؛ اگر باشیم هم نوشته مان مناسب پیشگاه ایشان نیست. [اعلام ساعت از ابتدا تا انتهای سفرنامه به وقت ایران می باشد.] | گزارش تصویری کامل را اینجا ببینید > تصاویر سفر 7روزه به اربعین حسینی همراه با کاروان بردخون | کلیپ سفر 7روزه پیاده روی اربعین حسینی با کاروان بردخون
سفر به سرزمین 72گل نینوا
کاروان پیاده روی اربعین حسینی بردخون🔸 روز اول: روز شنبه 28مهر1397 مصادف با 10صفر1440 ساعت ٧صبح پیاده روی کاروان، از بوستان «شهدای گمنام شهر بردخون» تا مسجد جامع در مرکز شهر و از آنجا به سمت خیابان بسیج و «هیئت محبان اهل بیت علیه السلام» جهت سوار شدن به ٥ اتوبوسی که انتظار ما را می کشیدند. شروع اعزام کاروان از ساعت ٨صبح بود به سمت دیلم بعد از آن اقامه نماز، صرف ناهار و گرفتن عکس یادگاری با امام جمعه محترم شهرستان دیلم «سیدابوالحسن حسینی بردخونی»، بعد ازظهر ادامه مسیر به سمت مرز شلمچه، و توقف در سه راه یادمان (شهدای گمنام شلمچه) و سرانجام پیاده روی چند کیلومتری تا  موکب الغدیر [زیرنظر مرجع عالی قدر حاج سیدعلی حسینی سیستانی] جهت اسکان، استراحت و سازماندهی نیروها برای فردا صبح که قرار بود مهر خروج از کشور در گذرنامه زائران درج شود.
🔸 روز دوم: بیدار باش در ساعت ٣:٣٠صبح و حرکت به سمت پایانه مرزی شلمچه تا درج مهر خروج در گذرنامه زائران، آنگاه اقامه نماز صبح در پایانه مرزی کشور عراق و صرف صبحانه، نان و پنیر یا تخم مرغ آب پز و انتظار برای رسیدن اتوبوس های صلواتی یا روشن شدن هوا و اجاره خودرو های عراقی با توجه به نرخ اجاره های زیر :
اتوبوس معمولی (٥٠صندلی!) - ١٣٠خمینی
ون های معمولی (١٣یا١٤ صندلی) - ١٥٠خمینی
ون های درجه١ - ٢٠٠خمینی
قصد زائران به مسافرت دسته جمعی با جیب هایی با موجودی ناکافی! نهایتا باعث اتفاق نظر در اجاره اتوبوس های معمولی شد و با اتوبوسی به ظرفیت ٥٢نفر مسافر! به مقصد «نجف اشرف» از پایانه مسافربری منطقه خودمختار! مرزی عراق حرکت کردیم... ساعت ١٢:٢٨دقیقه در نزدیکی یکی از موکب های بین راهی به منظور اقامه نماز و صرف ناهار توقف کردیم که با توجه به غبارآلود بودن هوا این روند با صرف ناهار، برنج و لوبیای سطلی! سرعت بیشتری گرفت...
کاروان پیاده روی اربعین حسینی بردخوندر ادامه با اصرار مسافران به زبان گنگ فارسی راننده در نزدیکی موکبی پشت به نخلستان های سرسبز بین راه به فاصله ١ساعت و ٢٠دقیقه تا شهر «نجف اشرف» توقف کردیم و بعد از صرف چای و تازه کردن نفسی به حرکت ادامه دادیم. وداع ما با اتوبوس در مسیر رفت شد باب شمالی حرم حضرت امیر با طاق ورودی منقش به یک جفت شمشیر دو دم، با یک سازماندهی مجدد به سمت بارگاه امیرالمومنین (ع) حرکت کردیم با یک معطلی و بهتربگویم گم شدن ٣ساعته! در پایان چون لشکری شکست خورده با ٢دسته زائر خود را به موکب «حضرت فاطمه زهرا (س)» تهران بزرگ رساندیم. شب آنجا استراحت کردیم... تا نیم ساعت مانده به اذان صبح که لحظه جدایی ما از دسته برادران جمالی فرد شد.
🔸 روز سوم: نماز جماعت صبح را در حرم حضرت امیرالمومنین (ع) اقامه کردیم و به قصد پیاده روی به سمت «وادی السلام» و زیارتگاه «کمیل بن زیاد» نخعی، ساعاتی در حرم منتظر ماندیم... با صرف صبحانه، نان، پنیر، لیوانی چای و شیر داغ به سمت وادی السلام و زیارت بارگاه «حضرت هود (ع)» و «حضرت صالح (ع)» حرکت کردیم، در وادی السلام به زیارت مقام «امام زمان (عج)» و «امام صادق (ع)» رفتیم. راستی: قبر «شهید رئیسعلی دلواری» را هم زیارت کردیم ... مقصد بعدی ما برای نماز ظهر زیارتگاه «کمیل بن زیاد» بود ولی سفرمان طبق برنامه پیش نرفت و تا فاصله یک ساعتی مانده به کوفه؛ مسجد «میثم تمار» رفتیم و از همان راه که رفته بودیم به زیارتگاه «کمیل بن زیاد» برگشتیم، در آن زیارتگاه به دوش آبی گرم و وای فای رایگان پذیرایی مان کردند تا حدود ساعت 15:30 که راهی «مسجد حنانه» شدیم...
به مسیر «مسجد میثم تمار» برگشتیم چه طولانی و خسته کننده است مجبور باشی راهی که رفته ای را دوباره بپیمایی! با هر زحمتی که بود نماز مغرب خود را به مسجد رساندیم و نمازمان را در صفوف جماعت اقامه کردیم...
کاروان پیاده روی اربعین حسینی بردخونبعد نماز با کوفیانی مواجه شدیم که به اندازه شوق و اشتیاقی که از میزبانی ما در دل داشتند به همان اندازه زائر گنگ ایرانی دیدند(هیچکدام از ما به زبان عربی نمی توانست صحبت کند!) که نمی دانستند به چه زبان تشکر و امتناع کنند چرا که ما همان ابتدا به منزلی در کوفه دعوت شدیم که می بایست گنجایش جمعیت ما را داشته باشد ولی اینطور نبود یا آن طور که باید ما راضی نشدیم... بعد از نماز به بازدید از خانه «امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام» و «حضرت فاطمه سلام الله علیها» رفتیم هنوزم باورم نمیشود(فکر می کنم فقط برای باور حضور در چنین خانه ای که دیوارهایش نزول فرشتگان را بین خود دیده باید حداقل ٤یا٥دفعه بروم).
پس از بازدید طولی نکشید خانم ها و آقایان به ٢منزل در کوچه ای حوالی خانه مولا میهمان شدیم... چه سفره شام پربرکت و شب نشینی لذت بخشی که آن شب در زیر نور مهتاب کوفه برایمان ساخته شد. خدایا به صاحب خانه برکت و وسعت رزق بده بحق حضرت سیدالشهداء (ع)
🔸 روز چهارم: سحر روز بعد برای اقامه نماز صبح و صرف صبحانه به سمت مسجد کوفه به راه افتادیم پس از بازدید «مسجد کوفه» به انجام اعمال مقام های آن مشغول شدیم؛ مقام هایی که زیارت کردیم و بعضا ٢رکعت نماز آن هم به جا آوردیم می توان به مقام ضربت خوردن «حضرت امیرالمومنین مولا علی علیه السلام» مقام «حضرت مسلم (ع)» مقام «حضرت مختار ثقفی» مقام «هانی بن عروه» مقام «حضرت جبرئیل (س)» و...
چند ساعتی آنجا ماندیم سپس به سمت «مسجد سهله» به راه افتادیم در آنجا هم هفت مقام زیارتی بود که هر مقام نماز مخصوص به خود را داشت... بدون اتلاف وقت، حدود ساعت ١٠صبح با علمداری زایریونس دسته ای ١٥نفره (ازشصت نفر) جمع شد و از مسیر باغ کوفه، به سمت «عمود ١٩٦» واقع در اتوبان کربلا حرکت کردیم.
کاروان پیاده روی اربعین حسینی بردخونناهار را در یکی از موکب های بین راه و پس از اقامه نماز ظهر، صرف کردیم؛ با استراحتی کوتاه حدود ساعت ١٣ به مسیر ادامه دادیم تا اینکه برادر حاجیانی با یک موتور خودش را به ما رساند و ما را در موکب نام آشنایی(برای زوار بردخونی) جا و اسکان داد توقف ما از ساعت ١٤ همانا و جدا شدن زایریونس و ادامه مسیر بدون ٤نفر از همراهانش به سمت عمود و سه راهی اتوبان کربلا همانا، از همان ساعت که زایریونس از ما جدا شد تا ساعتی مانده به غروب برای رسیدن نفرات عقب مانده کاروان در همان موکب ماندیم، ما خودمان را برای سپری کردن شبی زیر نَم و رطوبت بارانی خانه باغ های کوفه آماده می کردیم ...
🔸 روز پنجم : پس از مشورت با زائران نظر اکثریت بر عقب ماندگی از برنامه و عدم رسیدن به کربلا با این سرعت حرکت اتفاق نظر شد و این جمع بندی برای برادر حاجیانی و سلمانی کافی بود تا ما را ساعت ٢نصف شب بیدار کرده و کاروان را در آن ظلمت شب به سمت سه راهی کربلا، اقامه نماز صبح در سه راهی و ادامه مسیر تا عمود ٥٠٠ هدایت کنند...
کاروان پیاده روی اربعین حسینی بردخونبرای من به عنوان احتمالا اولین کسی که به عمود ٥٠٠ رسید (بعد نفراتی که با خودرو طی مسیر کردند) که شیرینی دیدار زایریونس در آن عمود نصیبش اش شده بود! چندان خبر ناخوشایندی نبود اما برای نفراتی که دیرتر رسیدند و تا ساعت١٤ در استراحت بودند و خبر منزل شبانه مان در عمود ٨٠٠ را می شنیدند قطعا مقداری شوکه کننده بود! به هر زحمت و هر نوع راه رفتنی بود(لاک پشتی، خرگوشی و کانگورویی!)؛ بعد از نماز مغرب لنگ لنگان خود را به عمود ٨٠٠ رساندیم.
دوباره بحث بر سر نحوه و سرعت طی مسیر بالا گرفت، به هرحال طی مسیر ٣٧کیلومتری در یک روز برای زائری که تا دیروز بلند ترین پیاده روی آن تا حیاط و باز کردن در بروی میهمان بود واقعا دشوار و سخت بود این مسئله از یک طرف، اصرار و پافشاری «دِی علی» و همراهش بر پیاده روی تا خود کربلا از طرفی در حالی که روز چهارشنبه مان در حال تمام شدن بود ... چاره ای جز وداع با «دِی علی» و جداشدن از او برایمان نگذاشت.
قرار شد حدود ساعت ٢٣ با کرایه کردن ٣خودرو خود را به عمود هزار و سیصد برسانیم تا برای استراحت و دوش گرفتن با آب گرم که از سرمای تن بچه ها گرمای خود را کم کم از دست داده بود در خانه «آقا عزیز» منزل کنیم، حرکت کردیم ولی آن شب نه تنها علمدارمان که در اولین خودرو بود هیچگاه نتوانست مینی بوس زایرداوود (همان خودرو خواهران مان) را متوقف یا ببیند چرا که آن مینی بوس با ضدّیت راننده به سمت گاراژ کربلا رفته بود، بلکه با همان حال و اوضاع بایستی حدود 4کیلومتر دیگر را هم پیاده طی می کردیم تا به خانه آقا عزیز برسیم.
🔸 روز ششم : شب قبل با دوش آبی نسبتاً سرد و بارش باران سحرگاهی اش زیر سایبان خانه آقاعزیز برمن که در گلویم مهماندار سرمای مسیر بودم مقداری سخت ولی برای دوستانم که وای فای رایگان میزبان شان بود خیلی خوش گذشت؛ صبح با دیدار غیرمنتظره زایریونس و دسته اش بدون آقا رضا، که جا مانده یا گم شده بود ما را برای حرکت به سمت «موکب حضرت علی بن موسی الرضا بغداد» بدرقه کرد؛ حالا دیگر با بین الحرمین فاصله ای نبود می شد اگر سرماخوردگی فرصت دهد قبل از ظهر به زیارت ارباب مشرف شد که متاسفانه امان نداد! و از فضیلت نماز ظهر در حرمین بی بهره مان کرد!
کاروان پیاده روی اربعین حسینی بردخونعصر ساعت١٥ بدون معطلی با چند نفر از بچه ها که بایستی منتظر آمدن بقیه می ماندیم تصمیم به حرکت گرفتیم که با دیدن زایرعبدالرضا در ورودی موکب با خیالی آسوده تر عزم حرم کردیم... خیابان ها بسیار شلوغ بود البته انتظار چنین جمعیتی در عصر پنجشنبه را داشتیم لیکن چون فرصت و چاره ای نبود باید از همان فضای تنگ، پرازدحام و شلوغ خیابان های منتهی به حرم نهایت استفاده می کردیم، با عبور از ٣تفتیشگاه و نهایتا تحویل گوشی، دوربین، و بقیه وسایل از ایستگاه بازرسی حرم هم عبور کرده و پا به حرم و چادر «قمربنی هاشم حضرت اباالفضل العباس (ع)» گذاشتیم؛ آینه کاری ها، چادر زیر سقف و شبکه های ضریح حرمین خیره کننده و شاهکار بود.
برای من که با وضع بیماری و ضعف بدنی تحمل فشار و عبور از نزدیک شبکه های ضریح را هم نداشتم زیارتم شد سلام و زیارت نامه خوانی ولی بقیه چون گرفتن شبکه ضریح را شرط قبولی زیارت و مزه زیارت می دانستند به همان عقیده قدم برداشتند زیارت سردار حرم که تمام شد از بین نخل های «بین الحرمین» که همیشه آرزوی قدم گذاشتن در این خیابان را در خیال می پروراندم به حقیقت مبدل شده بود، و چه شور انگیز بود اذن دخول گرفتن از سردار حرم «حضرت ابالفضل العباس علیه السلام» و مشرف شدن به محضر «أباالشهداء امام حسین علیه السلام» زیارت مان که تمام شد برای اقامه نماز مغرب در حرم ماندیم و به قصد زیارت «کف العباس (ع)» (محل قطع شدن دستان حضرت ابالفضل العباس علیه السلام) از حرم بیرون شدیم پس از زیارت «کف العباس (ع)» هم با نظر جمع به سمت موکب و منزلگاهمان برگشتیم اما من که با درد گلو و کوفتگی آن طور که انتظار داشتم مزه حرم را نچشیده بودم و مُفتِّش ها داغ گرفتن عکسی از صحن و حرم به دلم گذاشته بودند! فرصت و توفیق بازگشت دوباره برایم، حتی اگر به قیمت جا ماندن از کاروان هم بود به جان می خریدمش (چرا که کاروان ما بایستی صبح جمعه به سمت گاراژ کربلا حرکت میکرد ولی ساعت را اعلام نکرده بودند)، شام آن شب مان سمپوسه، کباب ترکی یا خوراک ماهی موکب ها شد خستگی یا شاید حضور زایرداوود در آن چادر باعث شد آن شب زود بخوابیم!
🔸 روز هفتم : اذان صبح از خواب بلند شدیم من که یک اشاره میتوانست به راه حرم بکشاندم با تعارف ساده ارسلان خبردار ایستادم و نماز خواندیم و با این پیام که اگه دیرکردیم منتظرمان نمانید از چادر موکب بیرون شدیم و شتابان به سمت حرم، حرکت کردیم (خیابان ها این ساعت از دیروز خیلی خلوت تر شده بود) اذان ساعت ٥:٢٥ بود ما ساعت ٦:٠٠صبح روبروی حرم «حضرت عباس علیه السلام» بودیم مستقیم وارد «بین الحرمین» شدیم و آن فرصتی که در رؤیا برای زیارت، دعا و نماز دنبالش بودیم الآن جلوی پایمان بود، بعد از دعا و زیارت روی آن کاشی های لخت خیابان عاشقی، به نماز ایستادیم هنوز مزه و لذت آن نماز که قنوت اش همراه شد با اولین قطرات باران سحری اثرش در پشت پلک های چشمم، درون پرده های گوشم و روی نوار های مغزم قابل مرور و یادآوری است. جدایی سخت بود ولی دیوار اسارت دنیا چاره ای نداشت و باید برمی گشتیم؛ صبح جمعه بود و دلمان دعای ندبه طلب داشت ولی تنها به ذکر دعای «اللهم عجل الولیک الفرج» که با آهنگ زمینه فیلم یوسف پیامبر از خودرو های حمل کپسول گاز در زیر باران صبحگاهی همراه شده بود اجباراً اکتفا کردیم! تا رسیدیم به موکب، باران شدّت گرفته بود و چشمان حُر که ساعتی ما را به انتظار نشسته بود ما را به انتهای موکب فرا میخواند...( نه برای صبحانه بلکه برای مؤاخذه)
کاروان پیاده روی اربعین حسینی بردخوننهایتاً ساعت ٧:٤٥ به سمت گاراژ حرکت کردیم و با اجاره اتوبوسی با نرخ کرایه هرنفر ١٥٠خمینی و ظرفیت ٥٢نفر از کربلا به مقصد شلمچه حرکت کردیم، ساعت ١٩:٠٠ با درج مهر ورود، وارد پایانه مرزی شلمچه و خاک جمهوری اسلامی ایران شدیم و بعد از اقامه نماز با تصمیم حُر بر استراحت تا صبح و سپس حرکت، لحظه خداحافظی ما با کاروان حُر هم در مرز شلمچه نهایی شد. با پیوستن من و علیرضا به چند زائر دیگر (از هم شهری های خودمان که در مرز همدیگر را ملاقات کرده بودیم) در سه راهی معروف به یادمان شلمچه با اتوبوس زائران دیّر در آن شب به دل هوای بارانی و طوفانی زدیم.
کاروان پیاده روی اربعین حسینی بردخون🔸 روز هشتم: شنبه ساعت ٨:١٠صبح در حالی که یک هفته قبل با ٥ اتوبوس و قریب به ٢٠٠نفر زائر از بردخون خارج شدیم با ٥نفر زائر در سه راهی بردخون پیاده شدیم و با دو خودرو سواری به خانه برگشتیم. الحمدلله
خدا این سفر و زیارت را از همه زائران قبول کنه./
شنبه 7 آبان 1397 مصادف با 19 صفر 1440
با تشکر از برادر عزیزمان محمود محمودی

____________
مطالب مرتبط:
- تصاویر سفر 7روزه به اربعین حسینی همراه با کاروان بردخون
- گزارش تصویری از مجالس عزاداری در 7حسینیه روستای شهنیاء
- همایش شیرخوارگان حسینی در بردخون برگزار شد +تصاویر
- مراسم لالایی سنتی شهادت علی اصغر (ع) در شهر بردخون + فیلم
- گزارش تصویری از مراسم استقبال و همراهی کاروان حسینی در بوشهر