زندگینامه شهید بلال(غلام) زنگباری
نام پدر: گرگعلی | نام مادر: فاطمه
محل تولد: بردخون | تاریخ تولد: 1337/10/16
تحصیلات: چهارم ابتدایی | وضعیت اشتغال: کارگر
محل شهادت: آبادان | تاریخ شهادت: 1360/07/05
عضویت: بسیجی | مسئولیت هنگام شهادت: آرپی جی زن
محل دفن: گلزار شهدا شهر بردخون
شهید بلال زنگباری
> نخستین رایحه ی شهادت در بردخون
سال 1337 هجری خورشیدی، شهر بردخون روستای کوچکی بود؛ با خانه هایی از گل و چوب درخت خرما و سادگی و صفا؛ نخل های مغرور حاشیه ی روستا، سدر های محجوب و سر به زیر و درختان کهور بی ادعا، بیش از هر چیز در شکل دادن نمای ظاهری روستا نقش بازی می کردند. تپه های ماهور گونه های جنوبی روستا چشم انداز رشک انگیزی داشتند و در این میان خشت های گلی، با گل هایی از جنس خود بر هم ردیف شده بودند، تا پناه مردمان ساده و ساده دل بردخون آن روزگار باشند.
شانزدهم دیماه همان سال، که سرمای نه چندان آزار دهنده ای سر و صورت آفتاب سوخته و سبزه گرگعلی(پدر شهید) را به بازی گرفته بود، پاگلین گرم او و فاطمه(مادر شهید) گرمی گریه ی شوق انگیزی را انتظار می کشید؛ کودکی زاده شد، تا بر بساط ساده ی زندگی پدر چشم رضایت بگشاید و خستگی تلاش معاش را برای پدر حلاوت بخشد. گریه ی نوزاد، گرگعلی تلاشگر را به لبخند وا داشت تا لب به دعا بجنباند و شکری و سپاسی ...او فرزندی زاد که سال ها بعد بوی شهادت را به مشام مردم دیار بردخون آشنا ساخت. به اقتضای شرایط روحی پدر و روحیات خاص کودک چندین نام بر وی گذارده شد. اما آنچه در افواه مردم جای گرفت و تا هنوز هم، بدون ذکر نام خانوادگی بر سر زبان هاست «بلال» بود. به روایت شناسنامه نام وی «غلام» است، گهگاه «علی» نیز صدایش می کردند و گاهی نیز او را «غلامرضا» می نامیدند.
«بلال» نخستین شهید بخش بردخون است و اولین شیرینی شهادت را شهد گونه در کام مردم این دیار چکانید. شرح زندگی او را که پس از شهادتش تهیه و تدوین گردیده است با هم می خوانیم:
شهید بلال زنگباری فرزند گرگعلی در سال 1337 در بردخون نو متولد شد. او اولین فرزند خانواده مستضعفی بود که به فقر مادی شدید دچار بود و پدرش از راه کشاورزی و دام پروری و زحمات و کارهای پر رنج و طاقت فرسای دیگر امرار معاش می کرد.
وی در سن 7 سالگی به دبستان رفت؛ ولی به علت نداشتن امکانات کافی و مشکلات مادی نتوانست بیشتر از دو کلاس به تحصیل خود ادامه دهد. ناچار ضمن ترک تحصیل به یاری پدر شتافت تا بتواند خانواده پر عائله شان را اداره کند، در همین زمان به مکتب خانه رفت و به فراگیری قرآن پرداخت. ایشان در کار های زراعی و دامداری و باغبانی به پدر خود کمک می کرد و نیز به دیگران هم از هر گونه کمکی و فرمانی دریغ نمی کرد. ( فرمان بردن بلال از سر ادب و معرفت خود و خانواده اش بود، اما نژاد و رنگ پوست هم در واگذاری کارها به او دلیل دیگری میتوانست باشد. تاریخ، همواره چنین نمایانده و مردمان نیز چنین خواسته اند. علی مرادی، شاعر خورموجی در منظومه معروف خود «کلاغا» بازتاب محکومیت سیاه پوستان و دیگر طبقات دشتی را چنین نمایانده است: جت و لوری، خطیر و سیه و کولی - اشوزسّن همش انگ و نکولی)
مسافرت کرد و مدتی در آن جا به کارگری پرداخت و پس از بازگشت به خدمت سربازی رفت. در زمان اوج گیری انقلاب در خدمت سربازی بود و همزمان نیز در مبارزه ملت ایران شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب از خدمت ترخیص و در بخش بردخون با تشکیل بسیج مستضعفین در این ارکان ثبت نام نموده و برای گذراندن دوره آموزش به بوشهر رفت و پس از اتمام دوره با موفقیت به محل بازگشت. وی یکی از چهره های سرشناس فوتبال بردخون بود. او در ایام عزاداری و سوگواری ماه های محرم و سفر در برگزاری و همکاری این مراسم فعالیت چشمگیری داشت و به سینه زنی علاقه ی تام و اخلاصی فراوان داشت و در اجرای این سنت مقدس فردی نمونه بود. این بود که چون جنگ تحمیلی از طرف رژیم عراق بر کشور اسلامی ایران شروع شد بنا به درخواست خودش به جبهه رفت و در تاریخ 5/7/1360 در جبهه آبادان به وسیله ی ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل شد.
> چند خصوصیت از شهید عزیز از زبان اهالی بخش:
او بسیار ساده پوش بود و ساده زندگی می کرد و تمام افراد خانواده به خاطر صفا و صداقتش او را دوست داشته و به او احترام می گذاشتند.
ایشان برادرانش را به نماز تشویق می کرد و تأکید بسیار زیادی بر حجاب خواهرانش داشت. شهید از همان اوایل کودکی به نماز اهمیت می داد؛ به طوری که نزد یکی از روحانیون محل رفته و مسائل شرعی را از او می پرسید.
شهید در رفاقت بسیار کم نظیر بود؛ به طوری که محضر سادات بزرگ بردخون همچون حاج سید محمد حسینی می رفت و هر فرمانی که می دادند به نحو احسن انجام می داد. ایشان به همین خاطر بود که خونش را حاضر بود برای امام حسین (ع) فدا کند، زیرا به سخنان سادات گوش فرا می داد و برای این سخنان ارزش زیادی قائل بود. شهید هیچ وقت از کار و تلاش خسته نمی شد و همیشه می گفت خدا انسان را برای کار و زحمت آفریده، پس من هم به همین خاطر تا لحظه مرگ کار میکنم.
> از زبان یاران
- عباس جمالی فرد:
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج در بردخون با توجه به شور و علاقه فراوانی که به امام و انقلاب اسلامی داشتند در این نهاد ثبت نام نموده و با این نهاد مقدس همکاری کردند. و با تشکیل جهاد نیز با برادران جهاد تا حد امکان کمک می کرد و با شهید ابوطالب احمدیه نیز در آن نهاد مقدس مدّتی خدمت کردند.
- حسن زنگباری (برادرشهید):
شهید خیلی دوست می داشت به جبهه برود؛ ولی چون آن زمان در بردخون اعزام نیرو کمتر صورت می گرفت بنابراین بهترین فرصت را در برازجان پیدا کردند. احساس بسیار خوبی داتش؛ حتی چندین بار با شوخی به مادرمان می گفت:« به محض این که جبهه رفتم شهید خواهم شد.»
شهید به نماز و روزه اهمیت بسیاری می داد. حتی در زمان کودکی هم به مجالس مذهبی می رفت و شرکت می کرد.
> شهادت او در 5مهرماه1360 اتفاق افتاد.
روز تشیع جنازه شهید، پیکر ایشان را از برازجان به دیر و سپس به بردخون آوردند. از پاسگاه بردخون تا گلزار شهدا مردم با شکوه و عظمت خاصی پیکر شهید را تشیع کردند.
مادر شهید عنوان می کند:« از خبر شهادت ایشان قبل از اینکه ما مطلع شویم، اهالی روستا آگاهی داشتند. یک روز علت ناراحتی زن همسایه را جویا شدم که ایشان مریض بودن دخترش را بهانه کرد. در صورتی که خبر شهادت فرزندم را فهمیده بودند، ولی ما نمی دانستیم.
شهید در انجام کارها خیلی مسئولیت پذیر بودند و کاری را که به عهده اش می گذاشتند به نحو احسن انجام می داد.
اراده بسیار خوبی داشت و هر کاری را طبق برنامه انجام می داد. برای پاکیزگی و نظافت و نظم و انضباط هم اهمیت بسیاری قائل بود.
> اولین شهید بردخون بلال زنگباری
چون شد شهید راه خداوند ذوالجلال
با صد هزار شوق و شعف نازنین بلال
هنگام رفتنش به پسر گفت با ادب
بنما مرا ز لطف و کرم ای پدر حلال
آنگه به مادرش سخت الوداع گفت
تا زنده است هست یقین غرق در ملال
از مادرش ز لطف به حلّی طلب نمود
مادر جواب داد به فرزند خوش خصال
احسنت ای پسر تو سرافراز کرده ایم
بادا هزار مرتبه شیرم تو را حلال
گردید او روانه به میدان و دشت جنگ
دستی بر آسمان و دگر دست بر تفنگ
بگرفت جا به سنگر و بنشست همچو شیر
در وقت حمله نعره برآورد چون پلنگ
نور رخش به جبهه چو گردیده جلوه گر
صدها سگان بعث فرستاد در سقر
هر دم بلند نعره تکبیر گشت از او
او بد غلام و اکبر ناکام نامور
غرید همچو شیر و خروشید همچو ببر
در عرصه نبرد دلیرانه چون هژبر
از توپ خمسه خمسه ی دشمن نکرده بیم
بارید تیر کینه چو باران بریز ابر
ناگه رسید ترکش خمپاره آن زمان
بر سینه ی مبارک آن نازنین جوان
او شد شهید در ره خلّاق و ذوالجلال
از ضرب تیر خصم بیفتاد ناگهان
آمد ندای ارجعی از سوی کردگار
لبیک گفت و کرد اجابت در آن دیار
لب تشنه شد شهید چو یاران شاه دین
آن دم به سوی باغ جنان گشت رهسپار
بحرانی از مصیبت این نوجوان بنال
هر دم ز سوز دل بگو ای نازنین بلال
(شاعر شیخ عبدالمهدی بحرانی، با تصحیح و اندکی تغییر).
برگرفته از: کتاب به دریا پیوستگان - اثری از استاد مجید عابدی – ص167
______________________________
مطالب مرتبط:
- وصیتنامه شهید بلال(غلام) زنگباری
- گزارش تصویری از یادواره شهدای بخش بردخون و شهدای گمنام
- 30مین سالگرد شهادت سردارپاسدار شهیدیوسف بردستانی
- رزمندگان بسیجی 8سال دفاع مقدس بخش بردخون 1/2
- رزمندگان بسیجی 8سال دفاع مقدس بخش بردخون 2/2
محرم تا محرم چن سالن
تو بین ای شهیدی بردخونی
شهید اول شهروم بلالن
٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠
پر کن لب ات از شراب و شهد شکلات
شیرین است مثل شربتِ آب نبات
بفرست همیشه هر شب این ذکر خدا
بر خون *شهید زنگباری* صلوات
- عقیل نجّار