بسمه تعالی
مادر سلام
پاسی از شب گذشته است هنوز گاه و بیگاه صفیر گلوله ها که از بالای سرمان می گذرند، شنیده می شود و خمپاره های منور برای دقیقه ای فضای اطرافمان را مثل روز روشن می کنند. مقررات خاموشی را رعایت می کنیم و من ناچارم در نور فانوسی که فتیله اش را پایین کشیده ایم تا نوری به بیرون نتاباند برایت بنویسم.
امشب بلوغ حالت عجیبی را در خود احساس می کنم.
مثل پروازست. دست و پایم می لرزد و دلم شور می زند.
آخر فردا حمله داریم. می ترسم!
خیلی هم می ترسم، ترس نه از آن ترس های معمولی است که می شناسی، می دانم که احساسم را درک نخواهی کرد، اما برایت می گویم:
مادر! می ترسم بیهوده کشته شوم. می دانی، می ترسم "کشته شدن" نه در دنیایم اثری بگذارد و نه در آخرتم. حضرت محمد (ص) می گوید هرکس آن چیزی را که برایش می جنگد، بدست می آورد، اگر چه زانو بند شتری باشد.
امشب تصمیم گرفتم حرفهایم را آخرین بار برایت بزنم. شاید هیچ وقت دیگری این احساس را نداشته باشم و هیچوقت دیگری نتوانم اینگونه که امشب سخن می گویم حرف بزنم.
تمام حرف من این است که: برگرد و فکر کن!
مادر! تو امروز رسالتی بزرگ داری و افسوس که بی خبری! کمترین رسالت تو رساندن پیام شهیدان است. پیام اینان را ... که در کوه و دشت مردانه می جنگند، زخم می خورند، کشته می شوند و تنها انگیزه شان برای ماندان و مقاومت کرن عشق به الله و پیر شوریده ای است از اصحاب ثارالله.
و امروز... مانند زینب (ع) رسالت رساندن پیام مادرهایی را داری که اینجا در شهرها و روستاهای جنگزده، در زیر رگبار مسلسل ها و ترکش خمپاره ها و توپ ها و ریزش آور مانده اند تا در دژ استوار مساجد، که امروز همان نقش حیاتی صدر اسلام را دارند، برای فرزندان خود غذایی تهیه کنند، زخمی را ببندند و برای شهیدی ... اشک بریزند.
بیهوده زیستن کافی است. سکون خود را از بین بر و با خیزش و جهشی یکباره به سوی خدا، خاموشی سال های متعدد زندگیت را از بین ببر و چون دیگر مادران شعله ای شو و در قلب فرزندانت جاودانه بسوز!
انشاءالله خداوند همه را به راه خود دارد.
خداحافظ!
رمز و راز پرواز
جمعه ۶۱/۱/۲۷
3:35 بعد از ظهر
کامبیز ملک شامران(یوسف)
(برگرفته از متن آخرین نامه شهید به مادرشان)
__________
پ.ن1: نام : شهید کامبیز ( یوسف) ملک شامران
تولد: 25شهریور 1341- تهران
شهادت: 17 اردیبهشت 1360- ازاد سازی خرمشهر
گفتنی است این شهید بزرگوار خط مشی کاملا متفاوتی با خانواده خود داشت. و از نظر اعتقادی سنخیّتی میانشان نبود.
هم اکنون خانواده آن شهید در ایران زندگی نمیکنند و یوسف در غربت غریبی مانده است.